خلاصه داستان : داستان در مورد دو خواهر، پدرشان، و نامادری آن ها است. این دو خواهر که هر کدام راه خود را در زندگی می روند، «رز» (کالت) و «مگی» (دیاز) نام دارند. خواهر بزرگتر، رز، یک وکیل است که به تنهایی زندگی می کند و یک کمد پر از کفش دارد. خواهر کوچکتر، مگی، دختری جذاب، بی مسئولیت، و خودخواه است...

خلاصه داستان : چهار نفر همدیگر را در شب سال نو ملاقات میکنند تا به یکدیگر کمک کنند در سختی های زندگی شان تغییری ایجاد کنند...

خلاصه داستان : آن گرانت لرد که در بستر افتاده و خود را رو به موت می داند، تصمیم می گیرد تا راز بزرگ زندگی اش را با ‏دخترانش -‏‎ ‎کنستانس و نینا- در میان بگذارد...

خلاصه داستان : این فیلم درباره‌ی یک خانواده طبقه متوسط استرالیایی است که پسر بزرگ­شان چارلی به بیماری اوتیسم پیشرفته و غیرقابل کنترل دچار است. برادر جوان­تر چارلی، تامس یک پسر پانزده ساله خجالتی است که عاشق برادرش است ولی برادر بیمارش مدام با اعمال ناجورش او را به زحمت می­اندازد و باعث شرمندگی‌اش می شود. فیلم روایت کشمکش­های درونی تامس و روابط عاطفی او با برادرش است و …

خلاصه داستان : یک مامور آرمان‌گرای سازمان FBI به صورت مخفیانه به یک گروه از سفید پوستان نژاد پرست نفوذ می کند که قصد انجام یک عمل تروریستی را دارند.

خلاصه داستان : «مری»، دختر 8 ساله ای هست که در ملبورن زندگی می‌کند و چگونگی به دنیا آمدن بچه، برایش سوال برانگیز شده است. برای رسیدن به جواب قطعی، تصمیم می‌گیرد به یکی از شهروندهای آمریکایی نامه بنویسد. نامه‌ی او به دست مرد 44 ساله ای به اسم «مکس» می‌رسد که یک یهودی تنها و افسرده می‌باشد. این دو، در برخی موارد به هم شبیه هستند و رابطه‌شان از طریق نوشتن نامه ادامه پیدا می‌کند.

خلاصه داستان : در میانه های رابطه پر فراز و نشیبش،یک مجری برنامه رادیویی از طریق تلفن با بزرگترین طرفدارش که پسری جوان است ارتباط برقرار می کند.اما وقتی سوالهایی درباره هویت پسر جوان به میان می آید زندگی مجری دچار آشوب می شود...

خلاصه داستان : داستان درباره ی پدری مجرد به نام فرانک است که فروشگاه ضبط صدا و موسیقی دارد. او در تلاش است تا دخترش سم را به دانشگاه بفرستد در حالی که مجبور می شود مغازه اش را جمع کند و تصمیم می گیرد که به همراه دخترش آهنگی را بسازند و…

خلاصه داستان : «مالکوم کرپو» (بروس ویلیس) روان شناس کودک، در شبی که در یک مراسم جایزه‌ای را دریافت کرده، یکی از بیماران سابقش که اکنون بسیار خشمگین است را ملاقات می کند. بعد از برخورد با او، مالکوم مداوای پسربچه‌ای بنام «کول» را قبول می کند که دقیقا همان علائم بیمار سابقش را دارد. این پسربچه روح مردگان را می بیند. مالکوم وقت زیادی را با بیمار جدیدش می گذراند، بطوری که این امر باعث ناراحتی همسرش می شود. از طرفی طاقت مادر کول از این مشکلات پسرش به سر آمده و اکنون مالکوم تنها امید کول است.